شکلات شیرین به فرق اطلاعات زیر دقت کنیـــــــــــــــــــد
مشخصات واقعی: نام:اصغر مدرک تحصیلی:بی سواد محل زندگی:ده کوره مهارتها:گاو سواری؛مسابقات با اسب سن:40 -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- مشخصات فیس بوکی: نام:آبتین مدرک تحصیلی:دکترای کامپیوتر و زبان های خارجه محل زندگی:تهران/الهیه مهارتها:اسب سواری،مسابقات اتومبیل رانی سن:22
چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:پ نه پ د نه د, :: 19:55 :: نويسنده : بردیا
سر جلسه امتحان تقلب میکردم معلم اومد بالا سرم گفت: تقلب میکنی؟ گفتم:پ نـــــــــــــه پ دارم فال حافظ میگیرم. محکم زد پس گردنم گفت :د نـــــــــــــــــــه د ...داری حکم اخراجتو امضا میکنی
زنگ زدم پلیس؛یارو بر میداره میگه:پلیس 110 مشکلی پیش اومده؟؟؟ میگم : پ نــــــــه پ زنگ زدم مزاحم شم پلیسه میگه:د نـــــــــــــه د....شمارت افتاده وقتی دهنتو سرویس کردم میفهمی
بابام میگه این همه پول بهت میدم خرج کردی؟ اومدم بگم پـــــــــــــــــ..... محکم زد تو دهنم..... گفت میخواستی بگی پ نه پ؟؟؟ گفتم:د نـــــــــــه د ....میخواستم بگم پــــــــــــــــس انداز کردم
با رفیقم شوخی شهرستانی میکردیم... از پشت زد پس گردنم...برگشتم گفتم تو بودی؟ گفت پ نــــــــــــه پ مرحوم عمه بابابزرگم بود... من گفتم د نــــــــــــــه د.........محکم زدم تو جای حساسش
نکته اخلاقی: همیشه از پ نه پ استفاده نکنید* جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 10:7 :: نويسنده : بردیا
جمعه 18 فروردين 1391برچسب:داستان طنز, :: 9:8 :: نويسنده : بردیا
فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت. هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید. وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.
هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.
و اما خبر بد… این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود
را با کمر بند حوله حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود. هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه…
حالا من کى مى تونم برم خونهمون ؟ شما آدم نرمالی هستید در صورتیکه : . . . . ... ... . . .
دانشمندان متقعدند که مغز انسان فقط به اول و آخر کملات توجه میکند، برای هیمنه که تو توتسنی این منتو بخونی.. * * * * * * * * * * حالا ببین چندتا کلمه غلط بود؟ جمعه 18 فروردين 1391برچسب:داستان طنز, :: 8:47 :: نويسنده : بردیا
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند. فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را ازسرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید… که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمون ها هم کلاه ها را به طرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد. سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدربزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد. او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین جمعه 18 فروردين 1391برچسب:شعر لیلی و مجنو, :: 8:43 :: نويسنده : بردیا
دید مجنون دختری مست و ملنگ خوب دقت کرد در سیمای او با دلی پردرد گفتا این چنین من شنیدم تازگی چت می کنی نامه های عاشقانه می دهی بقیشو میخوای؟؟؟ برو ادامه مطلب... ادامه مطلب ... ترکه میره بهشت . . . به غضنفر میگن : تو منی من توام ، حالا تو کدومی ؟
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |