شکلات شیرین
پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:فیس بوک, :: 20:19 ::  نويسنده : بردیا

به فرق اطلاعات زیر دقت کنیـــــــــــــــــــد

 

مشخصات واقعی:

نام:اصغر

مدرک تحصیلی:بی سواد

محل زندگی:ده کوره

مهارتها:گاو سواری؛مسابقات با اسب

سن:40

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

مشخصات فیس بوکی:

نام:آبتین

مدرک تحصیلی:دکترای کامپیوتر و زبان های خارجه

محل زندگی:تهران/الهیه

مهارتها:اسب سواری،مسابقات اتومبیل رانی

سن:22

 

 

 

 

 

 

 

چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:پ نه پ د نه د, :: 19:55 ::  نويسنده : بردیا

سر جلسه امتحان تقلب میکردم معلم اومد بالا سرم گفت:

تقلب میکنی؟

گفتم:پ نـــــــــــــه پ دارم فال حافظ میگیرم.

محکم زد پس گردنم گفت :د نـــــــــــــــــــه د ...داری حکم اخراجتو امضا میکنی

 

 

 

زنگ زدم پلیس؛یارو بر میداره میگه:پلیس 110 مشکلی پیش اومده؟؟؟

میگم : پ نــــــــه پ زنگ زدم مزاحم شم

پلیسه میگه:د نـــــــــــــه د....شمارت افتاده وقتی دهنتو سرویس کردم میفهمی

 

 

بابام میگه این همه پول بهت میدم خرج کردی؟

اومدم بگم پـــــــــــــــــ.....

محکم زد تو دهنم.....

گفت میخواستی بگی پ نه پ؟؟؟

گفتم:د نـــــــــــه د ....میخواستم بگم پــــــــــــــــس انداز کردم

 

 

 

با رفیقم شوخی شهرستانی میکردیم...

از پشت زد پس گردنم...برگشتم گفتم تو بودی؟

گفت پ نــــــــــــه پ مرحوم عمه بابابزرگم بود...

من گفتم د نــــــــــــــه د.........محکم زدم تو جای حساسش

 

 

 

نکته اخلاقی: همیشه از پ نه پ استفاده نکنید*

جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 10:7 ::  نويسنده : بردیا



آدمی غرورش را خیلی زیاد.

شاید بیشتر از تمام داشته هایش- دوست می دارد...

حالا ببین اگر خودش، غرورش را به خاطر تو، نادیده بگیرد، چه قدر دوستت دارد!


و این را بفهم آدمیزاد...!

جمعه 18 فروردين 1391برچسب:داستان طنز, :: 9:8 ::  نويسنده : بردیا


فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند.

یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند

فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.

وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد،

تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.


هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم.

خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى،

زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر،

قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و

من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.

 

و اما خبر بد…

این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود

 

را با کمر بند حوله حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.

هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد.

من آویزونش کردم تا خشک بشه…


حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟


جمعه 18 فروردين 1391برچسب:فکر منفی, :: 8:58 ::  نويسنده : بردیا


یبار سیخ میکنی!

یبار چرب میکنی!

 یبار تف میزنی!

یبارمیدی جلو!

 یبارمیدی عقب!


 ......بعد ولش میکنی دوباره راست میکنی


 اخه این چه مدل مویه واسه خودت درست کردی؟


جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 8:56 ::  نويسنده : بردیا

       شما آدم نرمالی هستید در صورتیکه : . . . . ... ... . . .

 1-   عضو فیس بوک باشید

 2-   تلفن موبایل داشته باشید

 4-   وقتتان را برای خواندن این مطلب تلف می کنید

 5-    متوجه نشدید که در این مطلب شماره 3 وجود ندارد

  7-   الان چک کردید ببنید آیا شماره 3 هست یا نه

 8-    شماره 6 کجاست؟

 9-   اکنون لبخند می زنید

 10-   شماره 1 کجاست ؟

 11-   هه هه هه رفتید چک کنید ببنید شماره یک هست؟ . . . .

           جداً فکر می کنید آدم نرمالی هستید؟

جمعه 18 فروردين 1391برچسب:دقت مغز, :: 8:52 ::  نويسنده : بردیا


دانشمندان متقعدند که مغز انسان فقط به اول و آخر کملات توجه میکند،

برای هیمنه که تو توتسنی این منتو بخونی..

*

*

*

*

*

*

*

*

*

*

حالا ببین چندتا کلمه غلط بود؟


جمعه 18 فروردين 1391برچسب:عشقی, :: 8:49 ::  نويسنده : بردیا



بالا تر از عشق عادت است

 هیج گاه كسی كه بهت عادت كرده آسان و یكدفعه رها مكن حتی اكه دوسش نداشته باشی

فقط به حرمت عادتش آرام آرام رهایش كن

جمعه 18 فروردين 1391برچسب:داستان طنز, :: 8:47 ::  نويسنده : بردیا

کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند. فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را ازسرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید… که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمون ها هم کلاه ها را به طرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.

سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدربزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد. او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین
انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند. یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت:احمق فکر می کنی فقط تو پدربزرگ داری؟!

دید مجنون دختری مست و ملنگ
در خیابان با جوانانی مشنگ

خوب دقت کرد در سیمای او
دید آن دختر بُود لیلای او

با دلی پردرد گفتا این چنین
حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)

من شنیدم تازگی چت می کنی
با جوانی اهل تربت می کنی

نامه های عاشقانه می دهی
با ایمیل از ( توی) خانه می دهی

بقیشو میخوای؟؟؟

برو ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:جک, :: 22:35 ::  نويسنده : بردیا

ترکه میره بهشت
رو دیوار مینویسه :
لعنت بر پدر و مادر کسی که اینجا سیب بخورد !

.
.
.
ترکه دیر میرسه مدرسه ، معلم میگه دوباره چرا دیر اومدی ؟
میگه : خواب فوتبال میدیدم ، بازی به وقت اضافه و پنالتی کشید !

.
.
.
ترکه میره آزمایش ژنتیک میده
میفهمه نمیتونه دایی بشه !

.
.
.
تا حالا به این فکر کردین ؟
چرا سیصد تومن ، سی تا صد تومنی نمیشه
ولی هشتصد تومن ، هشت تا صد تومنی میشه !؟

.
.
.
تذکر :
اگر در سیزدهم فروردین شما همچنان مشغول دید و بازدید هستید
به اطلاعتون میرسونم شما مشکوک به داشتن سرطان صله رحم هستید !

.
.
.
معلم تاریخ : حکومت مغول ها از کجا تا کجا بود ؟
  حیف نون: آقا مطمئن نیستم ولی فک کنم از صفحه ۱۵ تا ۲۶ !

.
.
.

برای یک زن بیست سال طول می کشد تا از پسرش مردی بسازد
اما یک زن دیگر ظرف بیست دقیقه او را خر می کند !

.

.

.

به غضنفر میگن : تو منی من توام ، حالا تو کدومی ؟
میگه : خاک بر سرتون گمم کردین ...‎



 

 

درباره وبلاگ


خنده از شکلات هم شیرین تره........
آخرین مطالب
پيوندها
  • sargarmi sara
  • زلال باش
  • سرگرمی
  • عشق
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شکلات شیرین و آدرس shookoolatshirin.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 8
بازدید کل : 12562
تعداد مطالب : 13
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1